جاده خآکی

نوشته های یه رهگذر غریب

داغ یار

     غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق یـه جوون مـیاد ، مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار، زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی ، رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی ، آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود ، دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود ، تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری ، پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی ، تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی ، داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون ، تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق منـو جا گذاشتی ، افسوس بودم کابوس میدیدم ؛ از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم…… یادم رفته بود که از نبودنت به خواب پناه برده بودم نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره ، پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره ، اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد...

        (حمیده حاتمی)

[ سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:حمیده حاتمی,داغ یار, ] [ 23:41 ] [ محمود فرجی ] [ ]
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ]